سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شایسته است که دانش انسان بر گفتارش افزون و خردش بر زبانش چیره باشد . [امام علی علیه السلام]
شعر و سخن از گل رازقی
 
ویرانه

دوش در ویرانه ای میزد قدم
 عارف و دیوانه ای صاحب قلم
 
 با چکاوک ها حکایت مینمود
خانه ی امید را پر کرده غم

شادی مرغ سحر از بحر چیست
جغد هر شب مینوازد نای غم

مطرب پیری از انجا میگذشت
با نوای ساز و سرنای عجم

دید حال  آن قلندر را خراب
خرقه و کشکول را پر کرده غم

با نهیبی شاد او را برگرفت
ای که آهوی خیالت کرده رم

ما که از دنیا فقط غم دیده ایم
جان رها کن زین هیاهوی ستم

عاشقی را پیشه کردی جان من
رو رها کن سوز عشقت از کرم

ساز را بردار و از جان مایه کن
نغمه ای آغاز کن شیخ عجم

این جماعت گر که عاشق می شوند
از شکم سیری است عشاق صنم

ما اسیر گندم و نان و پنیر
دیگری می نالد از درد و الم

بس کن این اندوه وهم انگیز را
سربه بالا کن مصفا چون علم

رازقی اینگونه باید برکشی
روی عشق و عاشقی هایت قلم

#رازقی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 100/4/18:: 2:22 صبح     |     () نظر
 
عشق و جنون

مرز در عشق و جنون باریک است
عاشقی کن که خزان نزدیک است

دیوانه منم کی بی تو بر بالین ام
دیوانه تویی  که در دلت تردید است


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 95/6/7:: 6:47 عصر     |     () نظر
 
آغوش

من اگر مست شوم بی تو به بالین نروم
تا در آغوش تو سرمست نگردم نروم


عشق تو خاطره ای بود که در دل جا ماند
با تو عمری به خوشی گشتم و تنها  نروم


خواب شیرین من هر شب ز تماشای تو بود
بوی گیسوی تو آن شد که ز دنیا نروم

می ننوشم به ابد جز مگر از کنج لبت
ساقیا مست نما تا به ثریا نروم


ای خدا عمر من آن بود که با او کردم
وین چه ظلمی است گر این لحظه ز دنیا نروم


سالها پیروی مکتب رندان کردم
تا به یک جور و جفا از سر کوی ات نروم


من همانم که به هر قسمت تو دلشادم
شاد کن آن لب یارم که به کفران نروم

روزه ام را همگی دفع بلایش گردان
کافرم گر که به افطار لبانش نروم

"رازقی" مدح و ثنایش همه یکجا نتوان
با وضو گر که به محراب سجودش نروم

 

#رازقی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 95/6/7:: 6:42 عصر     |     () نظر
 
می

 

هر شب ز غم فراغ می خواهم زد

بر اسب کمند خویش هی خواهم زد

 

لب چون به لبت گذاشتم مست و خموش

بر قله ی قاف مست  نی خواهم زد

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 94/2/30:: 2:4 صبح     |     () نظر
 
شکلات

منزلی را  چند روزی محفل عشاق بود 

دلبرانی خسته اما اندکی   قردار بود  

آن یکی آغوش بر اهل محل وا می نمود  

گر نبودش توی دایورتان سرش بر دار بود 

شام را ماهی نخورده در عجب ماندم چرا 

در شبانگاهان یکی با دبه ای پر آب بود 

با صدای خش خش چیزی مبادا شک کنی     

چون  یکی زیر پتو از گشنگی بیتاب بود 

از صدای چاکلتی عشقم مزن بر فرق خویش    

آن یکی همچون یتیمان روی مبلی خواب بود 

از سر شب صاحب خانه به دنبال ندا  

ای خدا وقت سحر آخر چه جای کال بود 

از میان آن همه آغوش گرم و مرمرین  

سهم من یک گوشی و یک بالکن نمدار بود 

لرزش اندام من آن صبح از سرما نبود  

لطف آن دلدار زیبا با کمی دشنام بود  

آن صدای جیغ ترمز کز اتوبان می رسید  

دسترنج شوفر زحمتکش نمدار بود  

از اتاق عاشقان هر دم صدایی می رسید  

منحرف دوش مداوم از سر وسواس بود  

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 93/10/1:: 7:10 عصر     |     () نظر