سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] هیچ کارى با تقوى اندک نیست و چگونه اندک بود آنچه پذیرفتنى است . [نهج البلاغه]
شعر و سخن از گل رازقی
 
عیدی

روزگاری تلخ است
تلخ و بیهوده و بی انگیزه
مردمانی رنجور
مردمانی همه بی رنگ و خمود
مردمانی همه خوب
خانه ای ساخته ام از گل و خاک
با گلیمی بر کف
سقف آن کهنه حصیری دارد
لقمه ای نان وپنیر
بر سر سفره ی بی رونق ما
خواستگاهی دارد
فصل باد و باران
وهمان فصل زمستان بلند
با تلاشی کم رنگ
رو به پایان دارد
در تکاپوی شب عید عزیز
دست او دست مرا می خواهد
صبح ما رنگ طلائی دارد
کوچه مان نیز اما
خاکی و کهنه و بی رنگ و لعاب
آنطرف تر اما
مطرب پیر نوایی دارد
آه این کوچه بی رنگ و لعاب
چی صفایی دارد
بچه ها نعره زنان از پی هم
گرمی بازی شان شور و صفایی دارد
دیدین بازی هفت سنگ چه حالی دارد
راه را باید رفت
دخترم دست مرا می جوید
کودکم خسته ی این راه دراز با همان شوق خرید شب عید
پر شتاب وشاداب راه می پیماید
و من شرمزده از همه ی عمر دراز
سست و بی انگیزه
نا امید از خبر عیدی بانک
ذهن من چیز دگر می جوید
در دلم چیز دگرمی گوید
شاید امروز بیاید شاید
عید ما رخ بنماید شاید


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 90/12/25:: 2:0 صبح     |     () نظر
 
شبنم اشک من

 

پشت این پنجره ی سرد و حزین
با دو چشم پر شوق ، به که می اندیشد
رهگذرها همه مشتاق به راه ، همگی در راهند
این یکی پیر زنی کوتاه است
کیسه ی میوه ی او روی زمین افتاده
عابری بهر کمک می آید ، پشت او مرد میانسال دگر
آنطرف زوج جوان در گذرند
دستشان در هم و شاد و خندان
گوئی جز آن دو به ره نیست کسی
بر زمین نیست مگر خار و خسی
آه بر شیشه بخاری افکند
منتظر مانده هنوز ، با گلویی پر غم

ساعت از پنج گذشت ، خبری زامدن یارش نیست
شبنمی مست و خراب روبه پایین لغزید
آسمان بارانی است ؟ در هوا لکه ی ابری هم نیست !
سرد و افسرده و غمگین و خراب
زیر لب پیش خودش  می گوید
شبنم اشک من است
درد اندوه مرا ، راه درمانی نیست


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 90/12/16:: 2:0 صبح     |     () نظر