عجب نقشی زده نقاش عالم
تراشیده همه اجزای آدم
لب و دندان مثال برگ و مرمر
فدای چشم او کردم دو عالم
به وقت صبح تا وقت سحرگاه
ثنای خالقش گویم دما دم
دعا گویم لبش خندان بماند
ز مویش بوی گل آید چو مریم
خدایا نیک دادی مزد ما را
مرا دیوانه ات کردی همان دم
«محمد» هر چه گفتی ذکر حق بود
عجب نقشی زده نقاش عالم
محمد {رازقی}
کلمات کلیدی: