سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمعکار در بند خوارى گرفتار است . [نهج البلاغه]
شعر و سخن از گل رازقی
 
حاصل عمر
حالم امشب خوش نیست
در دلم شور و هیاهو بر پاست
روزگارم همه غمگین و حزین
برسر عاقبتم جشن حراجی بر پاست
این همه پیروی مکتب رندان کردیم  
جنگ با خار مغیلان کردیم
عمر را یکسره از کف دادیم
گوهر جان به تباهی دادیم
در جوانی پی نان جان دادیم
پیر گشتیم و جوانی دادیم
ای بسا عاقبت ما چو یزید
دین و دنیا همه یکسان دادیم

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 91/6/4:: 5:11 عصر     |     () نظر
 
یادآوری خاطرات

یادت است آن مهربانی ها که می کردی یادت هست ؟
دلبری ها عشوه ها ونا زهایی را که می کردی یادت هست ؟
اخم ها لبخند ها آن قهرهایی را که می کردی یادت هست ؟
آن سفرهایی که می رفتیم در پس کوچه های عشق یادت هست ؟
تکه های میوه را با طعم انگشتان هم خوردیم یادت هست ؟
روزهای سخت را در حسرت دیدار غم خوردیم یادت هست ؟
میهمانی ها ی غم باری که عشق خویش را نا آشنا خواندیم یادت هست ؟
گیسوان خیس را با دستهایم شانه می کردی یادت هست ؟
لابه لای بوته ها شب را سحر کردیم یادت هست ؟
آن همه شب تاب را تا صبح می دیدیم یادت هست ؟
در کنار شمع ها آن میگساری ها که می کردیم یادت هست ؟
شوری اشکان من را با لبانت مزه می کردی یادت هست ؟
آن وداع آخر پر درد و اندوه جدایی را که یادت هست
رفتنش غمبار بود اما "محمد" بی صدا لبخندهایش را تو یادت هست.....

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 91/3/26:: 1:58 صبح     |     () نظر
 
بوی مداد

همه چیز این خونه بوی تو رو میده
حتی بخار روی آینه
این دل تنگی مختص من نیست حتی مداد توی دستم دلتنگ نوشته های توست
وقتی هستی مجال نوشتن نیست باید نگاه کرد و لذت برد
 از اول صبح که با موهای خیس ولبخند زیبات به چشم چرونی های من فقط با نگاهت جواب می دهی تا آخر شب که به بهونه ی خستگی سر روی زانوت می ذارم تا بتونم زیر چشمی نگاهت کنم
وقتی هم که نیستی نه من حال و حوصله دارم نه این خونه ...همه ی وقتم صرف یادآوری خاطراتت میشه
نمی دونم اگه این مداد بوی تو رو نمی داد چه جوری نبودنت رو تحمل می کردم ... اونم که داره کم رنگ میشه
آه ..........................

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 91/3/15:: 8:26 عصر     |     () نظر
 
ساقی بی می

یک زخم کهنه دارم از دوستان و خویشان      دردی به سینه دارم حالم شده پریشان
رنگی به رخ ندارم اشکی دگر نمانده              بر دیده ام نشسته گرد و غبار دوران
ای بی خبر بر این حال باید فغان بر آری          گر درد دیده هستی یا همنشین یاران
دل جایگاه عشق است بر او گریست باید        در این زمانه بی می ساقی شدم چو باران
عشقت بسان خنجر بر سینه ام فرو رفت        کین شهد گیسوانت مستم کند چه آسان
از موی تا نوک پا یکصد هزار عشق است         دل کوچک است اما جا می دهد فراوان
ساقی بیا "محمد" قلبی دگر ندارد                 شاید به می بسازی نسیان درد هجران

محمد(رازقی)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 91/3/10:: 1:50 عصر     |     () نظر
 
یا علی

 

یا علی را از پدر آموختیم            این کلام از نام جانان ساختیم

ذکر نامش قدرت ذات خدا         بی گمان دل را به دامش باختیم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط محمد 91/3/10:: 1:0 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4      >